در عشق تو من توام تو من باش


یک پیرهن است گو دو تن باش

چون یک تن را هزار جان هست


گو یک جان را هزار تن باش

نی نی که نه یک تن و نه یک جانست


هیچند همه تو خویشتن باش

چون جمله یکی است در حقیقت


گو یک تن را دو پیرهن باش

جانا همه آن تو شدم من


من آن توام تو آن من باش

ای دل به میان این سخن در


مانندهٔ مرده در کفن باش

چون سوسن ده زبان درین سر


می دار زبان و بی سخن باش

یک رمز مگوی لیک چون گل


می خند خوش و همه دهن باش

گر گویندت که کافری چیست


گو عاشق زلف پر شکن باش

ور پرسندت که چیست ایمان


گو روی ببین و نعره زن باش

گر روی بدین حدیث داری


چون ابراهیم بت شکن باش

ور گویندت ببایدت سوخت


تو خود ز برای سوختن باش

ور کشتن تو دهند فتوی


در کشتن خود به تاختن باش

مانند حسین بر سر دار


در کشتن و سوختن حسن باش

انگشت زن فنای خود شو


وانگشت نمای مرد و زن باش

گه ماده و گاه نر چه باشی


گر مرغی ویی نه چون زغن باش

انجام ره تو گفت عطار


رسوای هزار انجمن باش